توییتر و اینستاگرام را بستهم چند وقتیه و دارم سعی میکنم از وقتهای بیکاریم که متاسفانه یا خوشبختانه کم هم نیستند استفادهی دیگری بکنم. هشت نه ماهیه که کار نمیکنم و به طبع یک یکقرانی هم در نیاوردهام.
روزهای بیست و یک سالگی میگذرند و هر روز بیشتر از روز قبل سردرگمم. ح یک روز نوشته بود: "هر شب با این امید میخوابی که روز بعد یه کم کمتر گنگ باشه." و صبح میبینم که نیست. میبینم که بیشتر از روز قبل و روزهای قبلش نمیدونم باید چهکار کنم. احتمالا از تهران برم. دغدغههای اصلیم برای رفتن از تهران دوتاست. اول اینکه چهطوری پول دربیارم برای ادامهی زندگی و دوم هم اینکه چهطور از ر جدا بشم که کدورتی پیش نیاد. کمی دقیقتر که نگاه میکنم میبینم تنها کسی که هنوز با تمام وجود تحملم میکنه همین یک نفره. دوست دارم دیگه روی عکاسی به عنوان منبع درآمد حساب نکنم و از راه دیگهای پول دربیارم. دوست دارم ماشین بخرم و باهاش زندگیم رو بگذرونم. نیاز دارم برای مدتی از این شلوغی و هیاهو و سرعت دور بشم. نیاز دارم از عزیزانم کمی دور بشم تا هم کمتر اذیتشون کنم و هم کمی به خودم نزدیکتر بشم. دوست دارم تا مدتی با کسی نباشم تا بتونم خودم رو از نو بسازم. تا آدم بهتری باشم. تا اینقدر زود با همه به بنبست نرسم. تا قدر دوستداشتهشدن رو بدونم. تا بدونم اینکه الان دوستهای خوبی دارم دلیلی بر این نیست که همیشه این دوستان خوب رو داشته باشم. تا بفهمم آدمها، بزرگترین سرمایهای که دارم، از دست رفتنیان اگر نتونم خودم رو درست کنم.
امیدوارم آدم خوشحالتر و خوشحالکنندهتری برای خودم و عزیزانم باشم.
درباره این سایت